کرم هفتواد در شاهنامه
یکی از داستان های معروف شاهنامه، افسانه هفتواد است، این داستان در دو منبع معتبر شاهنامه و کارنامه اردشیر بابکان آمده است. و تفاسیر متفاوتی از این داستان ارائه می شود.
در کتاب «تاریخ کرمان»، به نویسندگی احمد علیخان وزیری، بطور خلاصه این اسطوره را معرفی کرده است. و همچنین دکتر باستان پاریزی در آثار مشهود خود به این اسطوره اشاره کرده است.
خلاصه داستان کرم هفتواد در شاهنامه
داستان از شهری به نام (کجاران) در شاهنامه آغاز شده که پیشه مردان در این شهر ریسندگی بوده است. مردی در این شهر می زیست که فردوسی او را “هفتواد” معرفی می کند. اشکال دیگر هفتواد هپتن باد و هپتان بوخت هستند. هفتواد یک دختر و هفت پسر داشت و هفتواد به معنی هفتمین پسر، دارای هفت پسر، بخت و اقبال هفتم و آزاد شدهء آسمان است.
بدینگونه بر نـام او از چه رفـت / ازیرا کـــه او را پسـر بود هفـت
گرامی یکی دخترش بود و بس / که نشمردی او دختران را به کس
دختر روزانه به همراه سایر دختران شهر، دوک نخ ریسی را برگرفته و در دامنهء کوهی در نزدیکی شهر، به نخ ریسی می پرداخت. روزی از روزها دختر سیبی را میانه راه می بیند و آن را از زمین برداشت و حین خوردن سیب، کرمی وسط سیب می بیند.
چـنان بد کـه آن دخـتر نیکبخـت / یکی سیب افکنده باد از درخت
چـو آن خـوب رخ مـیوه اندر گزید / یـکی در میان کـرم آکنده دیـد
به انگشت از آن سیب برداشتـش / در آن دوکـدان نرم بگذاشتـش
کرم را از میان سیب برداشت و در دوکدان قرار داد و به بخت آن کرم به ریسیدن نخ پرداخت. دخترک در آن روز برخلاف همیشه دوبرابر نخ ریسید. این داستان تا جایی ادامه دارد که هر بامداد دخترک پاره ای از سیب پیش کرم در دوکدان می گذاشت و هر روز بیشتر نخ می ریسید. و داستان را برای پدر و مادر خود بازگو کرد. هفتواد کرم را به فال نیک گرفت و کرم را گرامی و باارزش دانست.
دو چندان که رشتی به روزی برشت / شمارش همی بر زمین برنوشت
وز آنـــجا بیــامد بــه کــردار دود / بـه مـادر نمود آن کجا رشته بود
بـرو آفــرین کــرد مـادر بـه عــهد / ز کـاری نـکردی بــه دل نـیز یـاد
مـگر ز اخــتر کـرم گــفتی سخــن / بــرو نــو شــدی روزگـــار کـهن
چـنین تـا بــرآمد بــریــن روزگــار / فروزنده تر برو زنده گشت هر روز کار
کرم روز به روز بزرگ و بزرگ تر شد تا جایی که فضای دوکدان برایش تنگ تر شد. بعد از آن هفتواد صندوقی برای کرم مهیا کرد.
سرنوشت حاکم شهر
کسب و کار هفتواد رونق گرفت و در همین حوالی حاکم شهر در اندیشه اخذ مالیات بیشتر از او بود. هفتواد به همراه پسران و پشتیبانی مردم شهر، این ستم را روا نداشتند و به جنگ حاکم رفتند. او نماینده و دست نشانده ساسانی را برمی اندازد تا دوباره دولت اشکانی را برقرار کند.
هفتواد حاکم شهر را شکست داد و زمام امور شهر به دست گرفت. و دژی در نزدیکی کجاران بنا نهاد که چشمه ای بطور اتفاقی و ناخودآگاه در آن کوه بود. و در میان دژ واقع می شد.
هفتواد برای دژ برج و بارویی ساخت و کرم را همچون بتی بزرگ مورد پرستش قرار داد و از قضا پیلی بزرگ شد و فضای صندوقی که هفتواد قبلا ساخته بود برای کرم نمی گنجید.
بنابراین، حوضی با سنگ و ساروچ ساخت و کرم را در آن قرار داد. از برکت و کرامت کرم دولت هفتواد رو به فزونی یافت
ماجرای اردشیر بابکان و هفتواد
تا اینکه ستاره بخت اردشیر بابکان بلند شد و دولت از اشکانیان ستاند و به هفتواد پیغام می فرستد تا به فرمان او گردن نهد. هفتواد جوابی نداد و چون سپاه اردشیر قصد جنگ با هفتواد دارد و هفتواد با سپاه خود در کوه کمین کرد تا اینکه بر لشکر اردشیر تازید و سپاهش را تار و مار کرد.
چو آگاه شــد زان سخــن هفتواد / ازیشــان به دل برنیاورد یــاد
کــمینگاه کـرد انـدر آن کـنج کوه / بیامد سـوی رزم خــود با گروه
چـو لـشکر سراســر بر آشــوفتند / به گـرز و تبرزین همی کــوفتند
ســپاه انــدر آمــد ز جای کــمین / سیه شـــد بر آن نامداران زمین
اردشیر دو مرتبه سپاه خود را آماده می کند و به جنگ هفتواد آمد. این بار پسر هفتواد در شاهنامه با نام “شاهوی” آمده است. وی از پدر دور بوده و برای جنگ نزد پدر آمد و در جنگ شرکت کرد.
اردشیر با نگهبان کرم طرح دوستی می ریزد. بسی از آنان را مست کرده و به هنگام چاشت کرم، مقداری قلع(ارزیز) در حلقوم کرم می ریزد و کرم می ترکد.
بخوردند چیزی و مســتان شــدند / رستندگان می پرسـتان شــدند
چو از جام می سست شان شد زبان / بــیامــد جـهاندار بــا مــیزبان
بـــیاورد ارزیــز و روئــین لـــوید / برافروخــت آتـش به روز ســـپید
چــو آن کــرم را بود گــاه خــورش / از ارزیز جوشــان بدش پــرورش
بعد از کشتن کرم، اردشیر با سپاهش در بیرون قلعه، جایی که دیگر در حصار بخت کرمم نبوده را تصرف می کنند. این خبر به گوش هفتواد رسید و بسیار نگران و ناراحت شد و سعی کرد از هجوم دشمنان جلوگیری کند اما راهی از پیش نمی برد.
چو آگـاه شد زان سـخن هفتواد / دلش گشـت پردرد و لب پر زباد
بیــامد که دژ را کــند خواســتار / بر آن باره بر شــد دمان شهریار
بکوشــید چـندی نیامـدش سود / کـه بــر بـاره دژ پی شـیر بـود
وز آن روی لــشکر بیــامد چو کوه / بمــاندند با داغ و درد آن گروه
در آخر، اردشیر هفتواد را می کشد و پس از تاراج تمامی ثروت بیکران قلعه، در آنجا آتشکده ای بنا کرد.
هفتواد در کارنامه اردشیر بابکان
این افسانه هفتواد در شاهنامه و کارنامه اردشیر بابکان، همانند میباشد.
شرح در کارنامه این است که اردشیر در ابتدای کار، شورشیان زابل را سرکوب می کند. و بعد از سرکوبی شورش زابل، به همراه سپاهش به دهی می رسد و از آن ها طلب کمک می کند.
در این میان، سخن از هپتان بوخت (هفتواد) و کرم به میان می آید که می گوید هپتان بوخت راهزنی می کند و غنایم بسیاری عاید او می شود و از این روی ثروتمند و قدرتمند شده است.
بعد از آن اردشیر اقدام به نابودی او می کند. و برای این اقدام سپاهی فراهم می آورد. در اولین نبرد شکست خورد و در نبرد دوم سپاه اردشیر شبانه به سپاه هپتان بوخت هفتواد می زند چراکه نگهبانان بسیارند و آنان نمی توانند به قلعه نزدیک شوند.
امّا سپاه هپتان بوخت هفتواد از نقشه آگاه شده و در کوه های اطراف، قبل از رسیدن سپاه اردشیر کمین می کنند و شب هنگام به سپاه اردشیر شبیخون می زنند و غنیمت بسیار می برند.
در آخرین و سومین نبرد، اردشیر تصمیم می گیرد که به عنوان یک تاجر خراسانی وارد قلعه شود و از احوال هپتان بوخت و کرم، آگاهی یابد تا بتواند به راحتی وارد قلعه شود . اردشیر در این نقشه با دو فرد به نام های “برزک” و “برزآتور” که در نبردهای قبلی به او کمک کرده بودند ، وارد قلعه می شود و با فریب دادن و مست کردن نگهبانان، وارد محل حفاظت کرم می شود و کرم را می کشد. بعد از مرگ هپتان بوخت، اردشیر دستور می دهد در آن محل آتشکده ای بسازند و آتش بهرام را در آنجا برپا کنند. در این پیروزی، اردشیر اسیران بسیاری از جمله دختر هپتان بوخت را با خود به اردشیر خوره می برد.
منبع:
ـ برگرفته از مقاله “اسطوره هفتواد”، دکتر سید شمس الدین نجمی، دانشیار گروه تاریخ دانشگاه شهید باهنر کرمان